ارزقی هروی

مقدمه
شرفالزمان ابوالمحاسن زینالدین ابوبکر جعفر بن اسمعیل وراق هِرَوی متخلص به اَزرَقی شاعر ایرانی نیمۀ دوم قرن پنجم هجری (متوفی به حدود ۴۶۵ هجری قمری) است که در دربار سلجوقیان در زادگاهش هرات بهسر میبرد و با شمسالدوله پسر آلبارسلان، حاکم خراسان معاصر بود و او را میستود.
سبک

ازرقی به سبک خراسانی شعر میسرود و از او قصیده های پراکندهای بهجا مانده که در دفتری فراهم آوردهاند.
گونه شعر او را طلیعه خروج از سبک خراسانی و زمینه برآمدن سبک عراقی بهشمار آوردهاند. به طور کلی ایشان به جواب گفتن قصیده های خویش اهتمام داشت سرودههای ازرقی پرآرایه و زبان اشعارش غالبا دشوار است.
عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند
بر شحنۀ حسن خویش ، ای جان جهان
شحنه ببهانه ای جهانی نکند
پیشینه
پدرش اسماعیل وراق هروی در طوس پیشۀ کتابفروشی داشت و همان کس است که به گفته نظامی عروضی، فردوسی در فرار از غزنین به طوس شش ماه در خانۀ وی مخفی شد. از وی اشعاری اندک و استوار همچون مدح خواجه عبدالله انصاری باقی مانده است.
آثار

گویا کتاب سندبادنامه یا قسمتی از آن را ازرقی به نظم درآورده است. دیوان این شاعر، بر اساس چند نسخه متأخر به وسیلهی سعید نفیسی تصحیح گردیده و در مردادماه سال ۱۳۳۶ هجری به چاپ رسیده است. دیوان مذکور مشتمل بر ۶۷ قصیده و نُه قطعه و ۱۰۸ رباعی ، مجموعاً در ۲۶۷۴ بیت با مقدمهای 16 صفحهای دربارۀ اوضاع، احوال ، زندگی شاعر ، ممدوحان وی و معرفی نسخ در دسترس است.
این دیوان در ۱۱۳ صفحه بدون ذکر نسخه بدل، بر اساس پنج تذکره و شش نسخه خطی که اکثر این نسخ به غیر از نسخهای از دیوان انوری مربوط به قرن نهم که در حاشیه آن از دیوان ازرقی نیز اشعاری آمده متعلق به قرن یازدهم به بعد است در واقع دو نسخه مکتوب به قرن یازدهم و دو نسخه هم متعلق به قرن سیزدهم هجری میباشد.
در همان سال، علی عبدالرسولی به خط خود دیوانی از این شاعر را بدون اشاره به نسخ در دسترس، در ۱۳۱ صفحه متن و نُه صفحه مقدمه ، به چاپ رساندهاست.
برای مشاهده قصاید ، مقطعات و رباعیات ایشان کلیک کنید.
در ادامه برخی از اشعار ازرقی ذکر شده است.
آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را همی دارد دوست
بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست
*******
تا از برم آن یار پسندیده برفت
خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت
ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده
بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت
*******
چون بر همه کس نمی شود راز نهفت
من گوهر راز خود نمی دانم سفت
تنهایت همی جویم ، ای مایۀ جفت
هم با تو مگر راز تو بتوانم گفت